معرفی ۶ کتاب تحسین شده از جانب رهبر انقلاب در تلویزیون «محمود حکیمی» نویسنده آثار پرفروش و پژوهشگر تاریخ اسلام و معاصر درگذشت (۳۰ شهریور ۱۴۰۳) انتصاب سرپرست خبرگزاری صدا و سیما و مدیر شبکه خبر در احکام جداگانه فیلم‌های اسپانیا و فرانسه در راه اسکار ۲۰۲۵ غوغای ارکستر سمفونیک تهران با ساز‌های قدیمی «فوتبال ۱۲۰» به آنتن برمی گردد + زمان پخش جایزه بهترین انیمیشن خیرونای اسپانیا به «پیانو» رسید قصه بانوی خودساخته | نگاهی به سریال «طوبی»، ساخته سعید سلطانی کمدی اجتماعی به دنبال جذب تماشاگر تئاتر است کلیدر در آسمان ادبیات فارسی می‌درخشد، چنان که تاریخ بیهقی اولین پوستر رسمی «اکنون» سروش صحت منتشر شد + عکس نامزد‌های چهاردهمین دوره جوایز ایسفا را بشناسید + اسامی اکران فیلم سینمایی «زودپز» با بازی نوید محمدزاده و محسن تنابنده افتتاح مرکز فرهنگی هنری شماره ۶ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مشهد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخرین هفته تابستان ۱۴۰۳ (۲۹، ۳۰ و ۳۱ شهریور) + زمان پخش درخشش شهاب حسینی در شمال آمریکا با «آخرین حرکت» اکران مردمی «مفت‌بر» در سینما هویزه مشهد + فیلم
سرخط خبرها

اگر دستت را رها کردم

  • کد خبر: ۲۲۸۳۶۵
  • ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۴۵
اگر دستت را رها کردم
مادر همیشه تندتر از من قدم برمی‌داشت و من درحالی‌که دستش را در دست گرفته بودم، با قدم‌هایی بلند به‌دنبالش می‌دویدم.

پسرک وسط میدان شهدا ایستاده است. چادر مادرش را محکم گرفته است و رهایش نمی‌کند. نگاهش راه کشیده است تا گنبد و گلدسته‌های حرم. نگاهش جدا نمی‌شود، دستش رها نمی‌شود. دلش قرص است و می‌داند که گم نخواهد شد. مادر می‌گوید: امام‌رضا (ع) مهربان است، هوایشان را دارد. اولین‌بار و شاید تنها باری که در کودکی گم شدم، پنج‌ساله بودم.

مادر همیشه تندتر از من قدم برمی‌داشت و من درحالی‌که دستش را در دست گرفته بودم، با قدم‌هایی بلند به‌دنبالش می‌دویدم. حواس من و خط نگاه بازیگوشم به آدم‌هایی بود که با قد بلندشان از دوروبر من عبور می‌کردند و هیچ‌کدام من را بین خودشان نمی‌دیدند. در هجوم شلوغی و در یک لحظه خیلی کوتاه، در تنگاتنگ ازدحام آدم بزرگ‌ها، ناگهان دیدم دست مادر درون دست من نیست. 

ایستادم، کف دستم را باز نگه داشته بودم و حیران و سرگردان به آدم‌هایی که از دوروبرم عبور می‌کردند و هیچ‌کدامشان من را نمی‌دیدند، نگاه می‌کردم. قلبم تندتر از همیشه می‌زد، مثل جوجه‌گنجشکی که از لانه‌اش بیرون افتاده باشد. گریه نکردم، اما نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم! راه را بلد نبودم، آدم‌ها را نمی‌شناختم. تنها بودم و در این حیرانی، آشنایی نبود تا دستم بگیرد و قوت‌قلبی برایم باشد. به که باید اعتماد می‌کردم؟! از که باید راه را می‌پرسیدم؟! 

وقتی با چشم‌های نگرانم ناگهان مادر را دیدم، یک‌باره دلم آرام شد. به‌سمتش دویدم و محکم‌تر از قبل دستش را و چادرش را در دست فشردم. با اینکه تصویر‌های واضحی از این اتفاق در ذهنم نمانده است، ترس عمیق و مبهمی از گم‌شدن برای همیشه در خاطرم حک شده است.

شاید آن لحظه برای اولین‌بار بود که فهمیدم نتیجه حواس‌پرتی، رهاکردن دست است و نتیجه رهاکردن دست، گم‌شدن است. گرفتن دستی که آدم صاحب آن را دوست دارد، حضور در پرتو نور است. این‌گونه آدم دلش قرص است، ترس به دلش نمی‌افتد، راه برایش باز می‌شود و غریبه‌ها از پیش‌رویش کنار می‌روند. فرقی نمی‌کند شلوغ باشد یا خلوت، شب باشد یا روز، قدم‌ها را مطمئن برمی‌دارد. می‌داند که کسی هست که هوایش را داشته باشد. 

رهاشدن یا رهاکردن این دست است که آدم را به درون ظلمات می‌برد. در سیاهی راه را نمی‌شود پیدا کرد، چاله و چاه هست و بیراه‌های فراوان. می‌ایستم کنار پسرک، نگاهم وصل می‌شود به گنبد و گلدسته‌های حرم. سلام می‌کنم. در دل می‌گویم: آقاجان، ما خیلی حواسمان پرت است، اگر ما دستمان را رها کردیم، تو دست ما را رها نکن و هوای ما را هم داشته باش!

عکس: جواد عسکراوغلی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->